الونک , جملات عاشقانه , جملات دلشکسته , جملات بزرگان , جملات غمگین , پیام , جوک ,دوستفا , ایما , شوک , آلونک , شیر , ناب , فیلم هندی , موزیک ,اهنگ ,

دسته بندی ها
پشتيباني آنلاين
پشتيباني آنلاين
آمار
آمار مطالب
  • کل مطالب : 1067
  • کل نظرات : 39
  • آمار کاربران
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 119
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 788
  • بازدید دیروز : 9303
  • ورودی امروز گوگل : 79
  • ورودی گوگل دیروز : 930
  • آي پي امروز : 263
  • آي پي ديروز : 3101
  • بازدید هفته : 10124
  • بازدید ماه : 28249
  • بازدید سال : 125449
  • بازدید کلی : 190262
  • اطلاعات شما
  • آی پی : 18.191.27.78
  • مرورگر :
  • سیستم عامل :
  • امروز :
  • درباره ما
    V
    خبرنامه
    براي اطلاع از آپدیت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



    امکانات جانبی
    عکس دختران ایرانی کلیک کن V HTTP/1.1 200 OK Server: nginx Date: Mon, 03 Mar 2014 07:27:33 GMT Content-Type: text/html Transfer-Encoding: chunked Connection: keep-alive X-Powered-By: PHP/5.3.28-1~dotdeb.0 X-Cache-Debug: / Content-Encoding: gzip
    برای مشاهده ی افراد بیشتر رفرش نمایید


    تبلیغات
    <-Text2->

    رمان پارمین فصل 2

     


     

    همگی به سمت فرش رفتند و روی آن نشستند. 

    - راستی پارمین خانم رفتید پیش کمالی ... بدجور شاکی بود

    معلوم نبود استاد کمالی سر کلاس چه رفتاری کرده بود که هر کس به او می رسید همین سوال را می پرسید.

    - بله رفتم 

    - نتیجه اش چی شد؟

    پوزخندی زد.

    - حذف

    کیارش هم سرش را با تاسف تکان داد.

    - نمی دونم چرا بعضی از استادها اینقدر گیر می دن ... تو این دوره زمونه مهم مدرکه... که همه می گیریم ... چند تا غیبت که دیگه اینقدر حرص و جوش خوردن نداره

    - درسته ... ولی این کار کمالی یه حسن داره 

    کیارش متعجب به او نگاه کرد.

    - دیر تر به جماعت مدرک دار بی کار می پیوندم

    کیارش که انگار حرف دل او را زده بودند آهی کشید و گفت :

    - آخ گفتی ... من که هرچقدر به این و اون رو زدم کسی بهم کار نداد ... به جان خودم حتی حاضر شدم سیاهی لشکر باشم ... بازم نخواستنم 

    ترانه خندید و گفت :

    - دیروز نیلوفر می گفت یه تهیه کننده آشنا پیدا کرده ... با کلی خواهش و التماس ازش وقت می گیره که باهاش صحبت کنه ... فکر می کنید چی بهش گفت 

    نسرین با شاخه درخت از پشت سر به میلاد می زد و اصلا حواسش به حرفهای آنها نبود ... میلا ساده هم می خواست موجود گزنده موذی را پیدا کند ... پارمین ابروهایش را به نشانه ندانستن بالا انداخت ... کیارش گفت : 

    - گفته باید لنز آبی بذاری ... موهات رو بلوند کنی ... دماغتم اینطوری

    دستش را زیر بینیش گذاشت و نوک آن را بالا برد. پارمین و ترانه خندیدند .ترانه گفت :

    - نه ... گفته پنج میلیون بهم بده تا بذارم بازی کنی ... نیلوفرم سرخورده از دفتر میاد بیرون 

    پارمین نگاهی به پانیذ کرد که در صف رنجر بود و گفت :

    - همه می رن سر کار پول در میارن ... ما تازه باید یه پولی هم از جیب بذاریم که کار کنیم

    کیارش و ترانه حرفش را تایید کردند. نسرین قبل از اینکه دستش رو شود شاخه درخت را کنار انداخت و با حرص گفت :

    - تو رو خدا از درس و کارحرف نزنید بذارید یه امروز خوش باشیم 

    رو به میلاد کرد که سر به زیر به دستهایش نگاه می کرد .

    - خب آقا میلاد شما یه چیزی بگو ... حداقل بعد از دوسال و نیم همکلاسی بودن صدات رو بشنویم 

    همه خندیدند ، حتی میلاد ... نسرین طوری که بقیه متوجه نشوند به پارمین چشمکی زد... پارمین زیر لب گفت : زشته ... نسرین بی خیال شانه هایش را بالا انداخت .

    - خب آقا میلاد شنیدم می خوای نامزد کنی ؟

    میلاد با تعجب سرش را بلند کرد و به نسرین نگاه کرد.

    - من

    - پ نه پ ... عمه ی من

    کیارش آرام خندید .میلاد آب دهانش را قورت داد و گفت :

    - نه بابا شایعه است ... من و چه به نامزدی 

    با افسوس نگاهی به نسرین کرد .

    - کی به من زن می ده 

    ترانه از این بحث خوشش نمی آمد ... پارمین هم فقط به پانیذ نگاه می کرد که در این شلوغی گم نشود و اصلا حواسش به حرف های آنها نبود ... نسرین که لبخندش عمیق تر شده بود گفت :

    - من خیلی ها رو می شناسم ... اگه خواستین بهتون معرفی می کنم.

    کیارش ابرویش را بالا برد و به میلاد اشاره کرد. میلاد که متوجه منظور او نشده بود با حواس پرتی سرش را تکان داد . کیارش که نسرین وترانه را متوجه خود دید ... گفت:

    - می بخشید این میلاد یکم شوت تشریف داره 

    نسرین که فقط برای سرگرمی سر به سر میلاد می گذاشت پوزخندی زد. تا عصر با وراجی های نسرین گذشت.


    پانیذ با عجله از ماشین پیاده شد و به سمت دستشویی رفت . وسایل چای را از ماشین در آورد و در آن را قفل کرد.چراغ های خانه خاموش بود ، سبد را زمین گذاشت وبا نگرانی وارد خانه شد ... خانه تاریک و ساکت بود ... دلش شور می زد ... کوکب از خانه تاریک بدش می آمد و همیشه قبل از غروب آفتاب تمام چراغ ها را روشن می کرد .چند بار آنها را صدا کرد ولی پاسخی نشنید. به اتاق ها سرک کشید ولی آنجا هم کسی نبود . گوشی اش را از کیف در آورد و شماره پدرش را گرفت .صدای زنگ گوشی در خانه طنین انداز شد .گوشی در خانه بود .کوکب هم که تلفن همراه نداشت .پانیذ وارد سالن شد .

    - اینجا چرا اینقدر تاریکه ؟

     

    بقیه در ادامه مطلب

     

     

    عکس دختران ایرانی کلیک کن
    ورود کاربران
    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟
    عضويت سريع
    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری
    نویسندگان
    تبادل لینک هوشمند

      تبادل لینک هوشمند
      برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همه جوره و آدرس softwarenew.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






    آخرین نظرات کاربران
    nafas7628 - - 1394/12/14/softwaren
    گیسو -
    پاسخ:خخخخخخ - 1394/6/28/softwaren
    نگارییییی - من دوستامو میخام - 1394/2/28
    نگارییییی -
    پاسخ:ناراحت نباش - 1394/2/24
    raha - خعلیییییییی باحال بود
    پاسخ:خخخخ اره - 1393/12/23/softwaren
    زندگیت - پاسخ:ههههه - 1393/11/11
    هلنا -

    زیباترین دختر دنیا را در لینک زیر ببینید
    آپم به من سر بزن

    - 1393/10/8
    امین - - 1393/2/16
    ✿·٠•●♥نرگس♥●•٠·✿ - سلاملکم

    فرشاد خان وب خوفی داری ما لینکتون کردیم

    دوست داشتی بلینک
    پاسخ:لینک شدی نرگسی - 1393/2/11
    خ - عالی بود - 1392/11/14
    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان

    عنوان آگهی شما

    توضیحات آگهی در حدود 2 خط. ماهینه فقط 10 هزار تومان