رمان پارمین فصل 5
به رو به رویش خیره شد ... اشک نمی ریخت ... هیچ حسی نداشت ... لحظه لحظه روزهای گذشته در پیش چشمانش جان گرفت.هول نکن همه چیز به خیر گذشته .الانم خودت و برسون به بیمارستان ... با دکتر معالجش صحبت کردم می گه یه انفارکتوس و پشت سر گذاشته ، باید چند روز اینجا بستری بشه... هزینه آنژیو گرافی میشه یک و نیم ... با متین صحبت می کنم ببینم می تونه جور کنه ... شرمنده ام به خدا ... ماشین و دو و دویست ولی صاحب ماشین و نوکرشم هر چی خودش بگه... بابام یه پولی بهم داده که باهاش ماشین بخرم زیاد نیست ولی خب گفتم الان شاید تو این موقعیت بخوای ماشینت و بفروشی ... هزینه بیمارستان و عمل روی هم دو میلیون می شد ... یه سال پیش این خونه و از پدرتون خریدم ... بهتون ده روز مهلت می دیم تخلیه کنید ... گلدان شیشه ای روی میز را محکم به طرف ظرف شویی پرت کرد ... سرش در حال انفجار بود و چشمهایش از گریه طولانی و بی خوابی می سوخت ... بشمرید کم نباشه ... با اندوه به وسایلی که می بردند نگاه می کرد ... شمرد بیست و دوتا صد هزارتومانی ... هق هق گریه کوکب و اشک های بی صدای حمید ... تا یه مدت نمی تونه به کسی پول قرض بده ... آخه دو ماه دیگه عروسیشه ... دلش پر بود ... از زمانه .... آدمها ... تقدیر... تصویر دختری مفلوک در کنار لجن های ته جوی ... از ته دل فریاد زد:خدا......خدا........خدا.....چشمه اشکش خشک شد ... در این شهر چقدر غریب بود... چند نفر در شلوغی این خیابان عریض تنها بود.مهردادم ...مهرداد سهرابی ... من می تونم بهتون کمک کنم ... شما خانم فکور هستید ؟ ... آبتین شاکری هستم ، وکیل آقای سهرابی ... کار ضروری براشون پیش اومد ... از من خواستند که امانتی شما رو تحویلتون بدم ... چکی به مبلغ پانصد میلیون درون آن بود ... من نمی تونم همچین مبلغی رو قرض بگیرم ...
بقیه در ادامه مطلب